همیشه همان...اندوه همان:تیری به جگر درنشسته تا سوفار.
تسلای خاطرهمان:مرثیهیی ساز کردن
غم همان و غمواژه همان ، نامِ صاحبْمرثیه دیگر
همیشه همان شگردهمان...شب همان و ظلمت همان
تا «چراغ»همچنان نمادِ امید بماند.
راه همان واز راه ماندن همان،
تا چون به لفظِ «سوار» رسی مخاطب پندارد نجاتدهندهیی در راه است.
و چنین است و بودکه کتابِ لغت نیزبه بازجویان سپرده شد
تا هر واژه را که معنایی داشت به بند کشندو واژگانِ بیآرِش رابه شاعران بگذارند
و واژههابه گنهکار و بیگناه تقسیم شد،به آزاده و بیمعنی ،سیاسی و بیمعنی ،
نمادین و بیمعنی ، ناروا و بیمعنی.
و شاعران از بیآرِشترینِ الفاظ چندان گناهواژه تراشیدندکه بازجویانِ بهتنگآمده
شیوه دیگر کردند،و از آن پس،سخنگفتن نفسِ جنایت شد.