بگو! کجا گم کرده ام حقیقت را ؟
که میباید بر دراز دستانِ
شبِ دیوار و دغدغه
هزار هزار صدفِ پوشیده
و الماسِ خط خورده
در بزکهایِ چرکین
و بزمهایِ ابتذال را
تا مزارِ ناشناختهِٔ خوابهایِ ایستاده
به اجباری ناگزیر، تشییع کنم!؟
حقیقت را بگو
کجا فرو گذاشته ام؟
یا نه، کدامین بادِ بی ریشه
نخوت آسا
بر شاخ و برگهایِ عاصی
و سربه هوایِ باغِ اندیشه ام تاخت
تا چنین تکیده
به خاطره های سبز
دل خوش کنم!
نههههه! من نه عاشق آن رقم
قوم بی رمقم که قلم میشکند ...!
و در پستوی خانه های بیخبریشان
کاغذ و کتابی اگر به صد حیله بیابی
نه برای نوشتن و خواندن
که اسباب کشیدن اند!
و تک چراغی اگر روشن
دریغا که نفس نفس نشئگی را
تا صبحِ خمیازه سوسو میزند!
آری،اگرچه اندوه ناک، گاهی امّا
حقیقت را ...نه!
جان را باید به شیطان فروخت ...!
تا برهانی آسمانی که
جولانگهِ پروازِ خفاشانیست
که با پَکی و پُکی چند
ساعتها سر به ستاره میسایند!
و حسرتا، پرندگانِ فهم،امّا
لانه در عزلّتِ خویش،گویی
هوایِ هیچ پروازی
مگر با خیالِ خمارشان در سر نیست!
چه اگر نبود خیالی چنین خام
کسی بود آیا؟
تا در ناگزیریِ تبانی با وحشیِ شب
تشییع کند،تندیسِ شاعری
که شاید ایستاده
به خوابی حراف فرو رفته باشد!؟
پ.ن:
صحبت از معضلی اجتماعیست که اگرچه تمام گروههای تحصیلی، زیر آوار ویرانگر آن بلعیده شده اند،اما کماکان نظر قاطع کارشناسان براینست که میزان مبتلایان به این پدیده ی شوم، ارتباط مستقیم با سطح شعور و فهم آدمها دارد و این دانایی و شعور با آنچه سطح سواد گفته میشود،کاملن تفاوت دارد!
برای اینست که امروزه از دیپلم تا دکتر و بیسواد گرفتار آن شده اند! چون اینها فارغ از هر تفاوتی در یک خصوصیت مشترکند و آن همانا بیشعوری و نافهمیست!
بدیهیست اشاره به بزمهای شبانه و بزکهای آشنا، به دلیل شباهت و پیش زمینگی رسیدن به آن بی ... است که تکرارش آزارم میدهد.امید که صراحتم را بر من ببخشایید اگر موجب بی ...ازنوع دیگر حقیرنشده باشد!
در پایان ،
و در این شبهای نیایش و آن شب شبهای هستی،برای رفع این معضل بزرگ از خداوند توکل بجوییم و حرکتی بکنیم که مسئولیم
مهرتان افزون و جانتان سلامت
یا حق آ.آذرم
:گل::گل::گل::گل:
سلام و شب بخیر،
با تمام نبودنت در حوالیم، خداوند شاهد است که ذره ای از ارادتم کم نشده است، اما بیش از شش ماه است که سؤالی در ورودی ذهنم جا خوش کرده و بنده خدا جوابی قانع کننده برایش پیدا نکردم که نکردم ،لذا ازش خواستم تا زمانیکه استاد ترکمان لب به سخن نگشایند باید دم در ورودی بنشیند ،گرچه جلو دست مرا هم بگیرد! آخر بنده خدا حق دارد بداند چرا؟ واقعن چرا!؟...
قدم رنجه تان بر این کلبه ی گلی موجب قدردانیست و مباهات
دوستتان دارم و خاک پایتان را بر دیده گان میگذارم
سلامتی شما آرزوی مداوم منست
در پناه حق
آ.آذرم
به نام سلام
فقط همین کافیه بگم حد اقل خوشحالم کسی هست که دردم،دردشه...
حرف زیاده...
تا سلام... والسلام
با درود بیکران
دوست گرام و گرانقدرم،اولن سپاس فراوان از قدم رنجه تان و نیز لطف نظرتان
در واقع این نیاز و ضرورت جامعه ی ماست که قرابت بین دردآگاهان و دردآشنایان
را ضروری ساخته است! اگر چه این نزدیکیها هنوز هم کافی نیست و همفکران از
همدیگر فاصله دارند.
خوشحال و خرسندم از آشناییتان و برایتان آرزوی سلامتی دارم.
یا حق