سینه مالامال درد است ای دریغا مرهــمی
دل ز تنــهایی به جان آمد خـدا را هــمدمی
چـــشم آسایـش که دارد از سپــــهر تیزرو
ساقـــیا جامی به من ده تا بیاسایم دمـــی
زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت
صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالـمی
سوخــتم در چاه صبر از بهر آن شمع چـگل
شاه ترکان فارغ است از حال ما کورستمی
در طریق عشقــبازی امن و آسـایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهـمی
اهــل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
ره روی بایدجهـان سوزی نه خامـی بیغمی
آدمــی در عالـم خـــاکی نمیآیــد به دست
عالــمی دیــگر بباید ساخت و از نو آدمـــی
خــیز تا خـاطر بدان ترک سمرقــندی دهــیم
کـز نسیمش بــوی جــوی مولیان آید هـمی
گریــهٔ حافـظ چه سنجد پیش استغنای عـشق
کانـدر این دریا نــماید هــفت دریا شبـــنمی