ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
سرگشته و حیران
از نرده های سفید آفتاب میگذرم
و برای تنهایی گروه کبوتران نابالغ،
ده سال پیرتر میشوم
کسی کو؟
که بگوید:
تا شکستن بالهای پرنده،
چند تابوت سفید با گلهای سرخ، کفایت میکند؟
گاه آنچه از انتظار بجای میماند،
هدر است وُ گاهی هم هلاک!
و هلاکت حاصل حوصله ی حاضران زورمنداست
من امّا، همراه باد آشفته که از دیار مرگ میآید
تا سرزمین صداهای فراموش شده میروم
خستگی محض وٌ تاریکی غلیظ،
پلکهایم را سنگین میکند... و خواب
با دستان حوصله وُ سرانگشتان هنرمندش،
ذهنم را در نرم ریز باران میشوید!
آه، چقدر سبک شده ام !
صداها نیز، همچنان با قطار باد ،
صیحه کشان میروند تا در آن حوالی
میان خیل فریادهای بی پاسخ تاریخ گم شوند ...
آری در بین صداها،
صدای وحشتناک پرنده ای آشنا که اینک
شهپر آسمانها گشته است و سپس نغمه ی لرزان وٌ
اثرگزار کسی که سوره ی قارعه را
تلاوت میکند، رعشه در جانم میاندازد
و از پس دقایقی، درمیابم که واهمه ها همه واهی اند
و من ، آری تمامی من اکنون فریادی شده ام،
شاید از آنگونه که در فهم کسی،
هرگز تورمی ایجاد نخواهد کرد
امًا امیدواری سترگ این که دلی نیست
تا پر از حسرت و اندوه شود
و چشمی که خون بپالاید!
آه ، چه دنیای آرام و ازادی قابل درک است
کاش از اول میدانستیم ...!
پ ـ ن:
در بهار ۱۳۹۷ ، زمستان غریبی، پیرامون ما را
احاطه کرده است
گویی فصل ها را یک ماه عقب کشیده اند!
از اینرو، دل خوش مانند دلار، گران و نایاب
گشته است، در حالیکه زانوی رضا را همه در
بغل گرفته اما خون دل میخوریم!
چه میگویم؟!
درود و سپاس ها ؛بر شما باد:گل::گل::گل:
مهبانو باران نازنین
بسیار سپاسگزار و قدردان لطف حضور و مهر نگاهتان هستم و امیدوارم بیشتر از اینها در وبلاگهای هم حاضر شویم
بمانی به مهر خداوندی و برقرار نیز