ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
□روزگاری با خوددردمندانه میاندیشیدم
که پیام از توفانها نرسیدو نسیمی که فرازآمد از گردنههای صعب
بر جسدهایی بیهوده وزید
به جسدهایی آونگ بر امیدی موهوم
لیک اکنون دیگرمختوم من هراسم نیست
اگر این رؤیا در خوابِ پریشانِ شبی میگذرد
یا به هذیانِ تبی یا به چشمی بیداریا به جانی مغموم...
نه من هراسم نیست:ز نگاه و ز سخن عاری شبنهادانی از قعرِ قرون آمدهاند
آری که دلِ پُرتپشِ نور اندیشان راوصلهی چکمهی خود میخواهند،
و چو بر خاک در افکندندت ،باور دارندکه سعادت با ایشان به جهان آمده است
باشد! باشد!من هراسم نیست
چون سرانجامِ پُراز نکبتِ هر تیرهروانی راکه جنایت را چون مذهبِ حق موعظه فرماید
میدانم چیست
خوب میدانم چیست.