خفتــــه خــبرندارد ســـردرکـــنارجانـان! کــه ایـن شـب درازباشــددرچــــشم پاسبانــان!
خفتــــه خــبرندارد ســـردرکـــنارجانـان! کــه ایـن شـب درازباشــددرچــــشم پاسبانــان!
خاتون مـن ، اِشـاره را ، یواشـکی بگو
اَسـرارِ قلبِ پـاره ، را ، یواشـکی بگـو
فـریاد می کشـم ، که عزیـزی بـرای مـن
امّـا تـو این ، شـراره را ، یواشـکی بگو
من در تماسِ عشـقِ تـو پیـدا شـدم ، ولی
گم کرده ام شـماره را ، یواشـکی بگـو
عاشـق شـدم ، بدونِ تـو ، خـوابم نمـی برد
رویـا بپـوش و چـاره را ، یواشـکی بگـو
دسـتی ببر، به قـربت و تسـبیح و فـال مـن
در گوش مـن اسـتخاره را ، یواشـکی بگو
من آسمانی ام ، به زمیـن ، دلخوشم نکـن
آسـمانِ بـی سـتاره را ، یواشـکی بگـو
هـرگز به رَهـنِ شـب ندهی ، کُنـجِ سـینه را
بـا عشـقم ایـن اِجـاره را ، یواشـکی بگـو
در هر دقیقـه ، حـادثـه تمـدید می شـود
دلشـوره ای دوبـاره را ، یواشـکی بگـو
دانـی که موش دارد ایـن دیـوارِ خانه مان
هر حرفِ بـی قواره را ، یواشـکی بگو
ما بار شیشـه می بریم از بیـنِ صخـره ها
تشـویشِ سـنگِ خـاره را ، یواشـکی بگو
آبـی گذشـته از سَـرِ تاریـخِ زخـم ِ مـا
دردهـایِ این هِـزاره را ، یواشـکی بگو
جـاذب ، نگو ، کنایـه و ایهـامِ واژه را !
تفســیرِ اسـتعاره را ، یواشـکی بگـو
اِفشـا نکن که سـفره ی دل ، بـاز می شـود
سـربسـته کن ، عصاره را ، یواشـکی بگو
دارد هُبـوط مـی کنـد اِنـگار ، آدمـی
این درد بـی کناره را ، یواشـکی بگـو