ایـــــن خـــــام ره نرفتــــــــه

خفتــــه خــبرندارد ســـردرکـــنارجانـان! کــه ایـن شـب درازباشــددرچــــشم پاسبانــان!

ایـــــن خـــــام ره نرفتــــــــه

خفتــــه خــبرندارد ســـردرکـــنارجانـان! کــه ایـن شـب درازباشــددرچــــشم پاسبانــان!

ابتذال

 چند روزیست که تو خسته وبیحال شدی

دورت زجان انگار دچار زوال شدی

 

 من نیز گذاشتم بسان بی خیالان

  تا بی هیچ جبری غرق ابتذال شدی


گفتمت تنها نرو بگذارهمراهت

باشم ، که شاید آمد وبدحال شدی! 


گویی آنقدربه خودغره گشته ای که

وقتی به سنگ سخت خوردی خوشحال شدی‌


بدتر زین شیوه ات ندیدم به دنیا

کسی که چنین زود اسیرمال شدی‌ 


هرگزنشود فراموشم آن شبها

که در برم چون شبدربی حال شدی! 


نزدمن رنگی ندارد حنای تو

دیریست،  درپستوی ذهن من چال شدی


ازسرگرفتی دوباره نذرونیاز

توکه اخیرامعتقد به فال شدی


این خیال خام ، کجا میبرد تورا

آری داخل خیال درخیال شدی!


این ره که تو درپیش گرفته ای دانم

که بیشک گوشه نشین وملال شدی


وقت است تا دراین وادی ناامیدی

گویی برب که اسیراختلال شدی


یا که زحضرتش خواهی به عجزولابه

شاید به شرط ندامت حلال شدی! !