ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
مانده ام من!
آری مانده ام با این آوار سقم ظلمت
که نفس بریده
از جان ساکنان ویرانهٔ موهوم من
کو باد سخت سحری خدایا ؟
که جارو کند غبار راه رونده را!
چشمانت را عمیق و پر آب کن
که قطره قطرهٔ این آب ناپیدا
روزی بر دامن عشق رؤیائیت
که حرام حریم لقمه ای نان خواهد شد
یکریز میباید گریست!
در این غوغایِ هیاهو
با یقینِ پوچ
کاش در بندِ زور!
نه گرفتارِ توطئهِٔ سکوت
که چاووشِ سرکشِ عشق هم
به گوشَت آشنا نیست دیگر!
تنها توئی و دریغِ بارقهِٔ امیدِ فریادی
که در خاطر خفتهٔ خفت بار مانده است!
آری همسفر روزهای بیقراری
بمان با من،باز با من بمان
ولی از خواب خیابان خاموش،
هیچ خبر مگوی !
هم از شانه های خسته از خوف فردا
و هم از هراس مکرر بیداری نابهنگام
و حکایت آن نسل سرافراز زود پرواز
که نمیدانم به آزادگیش ببالم
یا به رنجی که کشید و با خویش آورد،
سخت بگریم!
ازینرو، آری، دیگر از هیچ مگوی
فقط با من بمان
که بی تو هیچ خواهم بود.