ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
دردانه ی خیال خلوص من
تو که خود خراب و خاکسار راه عشق بوده ای
تو که هزار جان مجنون
خنیاگر خریر و نغمه خوان اغماگرِ
دل دردآشنایت بوده اند
بگذار خونابه ی چشم من هم
خونبهای دل خراشت باشد.
دردانه ی خلسه ی خیال من
تو که هرگز خسته ی خاطرت
حتی خلأ خاطرت
خالی از خلود عشق نبوده
تو که بی خارْ گل خودروی خان ومان عشق بوده ای
و هزار خورشید خرامان
در اشتیاق شرار نگاهت
خود خواسته به کسوفی جاوید درآمده اند
تا که مهتاب برکه ی عاشقان باشند
میدانی آیا؟ میدانی قبل از اینکه بیائی
ذهن پریشان من
چون گیسوی معشوق، به تلبیس باد
برای دل ساده ام، دسیسه میچید!؟
و خریف خاطرم، شبیه دشت پرارتعاش در
در ظهرگاه تابستان، تصویر غلط به چشمانم
روانه میکرد !؟
و شوربخت تر اینکه، موج فراموشی در برخورد با
انبوه صخره های صعب اندوه، خاطرات شیرینم
از عشق را غریق دریای وهم ساخته بود !؟
آری دردانه ی خلیق خیال من، اما این تو بودی
که با غمض و غمزه ی نگاهت
سببی شدی تا که بیرونشان کشم باز
و زنگار زمانشان بزدایم از رخ؟
تا که ناگهان، خویش را در هیأت جوانی
عاشق و سودازده ی عشق
فرهادی بی پروای زخمه ی جان شیرین
مجنونی بی هراس اسارت لیلای تن
و منتظری آنسوی زمان
همراه و هم قبیله ی خیل عاشقانی
در مرتبه ی دیدار یار
ایستاده در برابر تاریخ
میان دشتهای آتشناک فکه و جفیر
برفراز تپه های به صف نشسته ی صبور سومار
و در حالیکه به بازی گرفته بودیم
جان و جنم را... و جهان جاحد حیرت زده را
باز شناسم و دوباره باز یابم ...
خاطرات عشق هائی اسطوره ای
عاشقانی باشکوه که شکوه از معشوق،
ننگ عشقشان بود
و هم در آیینه ی دل به تماشا نشینم
هنگامه ی پرواز پرستوهایِ باران خورده
تا اوج و معراج عشق
و پیدا کنم مسیر نسیم رهائی
رنگ بی رنگی عاشقی ...
خودم را ...
تو را ...
و همه را ...
پ.ن :
آنچه در مقابل چشمان عزیزان گذشت،
دلسروده ایست برآمده از مهربانی و صفای دل انسانی بزرگ
و استادی فرهیخته که با چشمان بخشنده ی خود، نگاه عمیق
و بی حاشیه را به من آموخت و با صداقت ساده وصمیمی خویش
( گمشده ی روزگارما)
همهمه و هیاهوی ذهن ، معطوف به خاطرپریشی زمانه را
از شانه های خسته ی خاطرم با تواضع و فروتنی تمام ،
بر زمین آسودگی گذاشت، گرچه هدیه ای باشد نه در
اندازه و شایسته ی حضرتشان، بلکه صرفن برگ سبزی
باشد تحفه ی درویش ، برای تکریم مقام دوستی و عشق
شاگرد به استاد گرانقدرش.
امیدوارم که مورد قبول واقع شود،