ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
نه، ... نیست دیگر!
دیگر کسی روبروی ما نیست!
ما از دست داده ایم فرصت نگاه را !
آنکه روزی به بهایِ جانش، طلب میکردیم
خوب به خاطر دارم...
همین که نزارِ نالهِٔ آن نابکارْ
_ جاسوسِ عالم نفوذ! بلند شد
چگونه ؟ آسمان دهان باز کرد!
تا طوفانِ طاغیِ افترا به طرفه ای
ببرد خرمنِ عشق و خروارِ خوشبختی
دسترنجِ بیست سالِ آزگار، بی غباریِ آینهٔ دل را
و آنگاه که طوفان نشست و
آسمان آسود و هیاهو کاست
سایهِٔ سقطِ بلا، امّا،... چه آسان!
سیاه کرده بود آسمانِ خیمه را
آنچنان که دیگر، نه هرمِ آفتابِ دوستی
نه وزشِ نسیمِ وابستگی
و نه حتی، صیحهِٔ صنفِ سفیران
یا صورْآهِ صبحگاهی ، ... هیچکدام
نتواند بَرَد، اندوهِ دل ازباغِ بی برگیِ رابطه
و تلخیِ احساسِ فروباریده برآن
یا اینکه بکاهد از حجمِ هجومهایِ تلخِ سوارانِ
رشک و اشکِ بی حاصل
تا آنچه بر جای مانَد.... آخر
فقط قوس و قزحِ قضاوتهایِ نامردمی باشد
و گل و لایِ قین و قهر و جدایی !
تا خالی شویم و پرشویم ... از عشق و از تنهایی
و تا از دست برود... فرصتِ یک عمر نگاه،
همان که روزگاری... به بهایِ گرانِ باور
خریدارش گشته بودیم!
افسوس!، من و تو از دست داده ایم
فرصتِ آسمانیِ... نگاه را
دیگر کسی روبرویِ ما نیست!
نه، ... نیست... دیگر !