سِحرِ آوازش مگر تا کجا بُرْد بی خبر از من،مرا تا خدا برد
گوئیا خنیاگری در کنهِ اوست
او که قومی را به گذشته ها برد
خیلٍ طرفدارانِ عاشقش را
بی مهابا تا لبِ اقتدا برد
بارها رؤیت شده در واحه ای
غریبه ای را سویِ آشنا برد
نامِ وی از سویِ دوستانش بحق
استاد بی بدیلش جابجا برد
بگذار بگویم که او در همه عمر
لحظه ای آرام نشد و جفا برد
چونکه او فخر و فخار ملت است
خالقش، همواره دور از بلا برد
آه اگر آراد خبر داشت که عشق
آدمی را سوی حق بی بها برد