-
فروغ فرخزاد (ای شب)
1393/04/31 00:05
ای شب از رویای تو، رنگیـــــــــن شـده سینــه ازعطــرتوام سنگیـــــــــن شـده ای بـه روی چشــم مـن،گستــرده خویش شـادیــم، بخشیـــده ازانــــــدوه بیــش ای مرا ، باشـــورشعـــرآمیختــــــــه ایـن همــه آتــش بـه شعـرم ریختــــه همچــو بارانــی کـه شویـدجسـم خاک هستــیم زآلودگیــها کـــــرده پـــاک ای تپــش های تـن...
-
فریدون مشیری (پرکن پیاله را)
1393/04/30 20:36
پرکن پیاله را ،کین جام آتشین دیریست ره به حال خرابم نمی برد این جامها که درپی هم میشود تهی دریای آتش است که ریزم به کام خویش گرداب میربایدو آبــم نمی بــــــــرد! من،باسمند سرکش وجادوئـــی شراب تا بیکــــــران عالم پنــــدار رفته ام تادشت پرستاره ی اندیشــــه های گرم تامرز ناشناختــــه ی مــرگ وزنــدگی تا کوچــه باغ...
-
سنائی (ملکا)
1393/04/30 06:30
ملکا ذکرتوگویم،که تو پاکی وخدائی نروم جزبه همان ره که توام راه نمائی همه درگاه توجویم،همه ازفضل توپویم همه توصیف توگویم که به توحیدسزائی توحکیمی تورحیمی توعظیمی توکریمی تونماینده ی فضلی توسزاوار سنائی نتوان وصف توگفتن که تودروصف نگنجی نتوان شبه توجستن که تودروهم نیائی لب ودندان سنائی،همه توحیدتو گوید مگرازآتش...
-
هوای دیار
1393/04/29 18:25
-
سایه (بازشوق یوسف)
1393/04/29 14:34
بازشوق یوسفــــــم دامن گــــرفت پیرمارابوی پیراهــــــن گرفــــــت ای دریـــــــغانازک آرای تنـــــــش بوی خون میآیدازپیـــــراهنـــــــش ای برادرها؟خبـــرچون میبریــــــد؟ این سفرآن گرگ،یوسف رادریـــــد یوسف من پس چه شدپیراهنـــــت؟ برچـه خاکی ریخت خون روشنـــت؟ برزمین ســــردخون گـــرم تـــــو ریخت ٱن گرگ ونبودش...
-
شیخ بهائی {تمنای وصال)
1393/04/29 11:28
تاکی به تمنای وصال تو یگانه اشکم شودازهرمژه چون سیل روانه ای تیرغمت رادل عشاق نشانه خواهدبسرآید،غم هجران تویانه؟ جمعی به تومشغول وتوغایب زمیانه هردرکه زدم ،صاحب آن خانه توئی تو هرجاکه شدم ،پرتوکاشانه توئی تو درمیکده ودیر که جانانه توئی تو مقصودمن ازکعبه وبتخانه توئی تو مقصودتوئی ،کعبه وبتخانه بهانه بلبل به چمن آن گل...
-
رهی معیری (یادایام )
1393/04/27 07:21
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم در میان لاله و گل آشیانی داشتم گرد آن شمع طرب میسوختم پروانهوار پای آن سرو روان اشک روانی داشتم آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم چون سرشک از شوق بودم خاکبوس درگهی چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود در زمین با...
-
عماد خراسانی (بیگانه نواز)
1393/04/17 21:02
دلم آشفته ی آن مایه ی نازاست هنوز مرغ پرسوخته درپنجه ی بازاست هنوز جان به لب آمدو لب برلب جانان نرسید دل به جان آمدو اوبرسر نازاست هنوز گرچه بیگانه زخود گشتم ودیوانه زعشق یار،عاشق کش وبیگانه نوازاست هنوز گرچه هرلحظه مدد میدهدم چشم پرآب دل سودازده درسوز وگدازاست هنوز همه خفتند به غیرازمن وپروانه وشمع قصه ی ما دوسه...
-
سایه (بیداد همایون)
1393/04/17 17:31
فتنه ی چشم تو چندان پی بیدادگرفت که شکیب دل من،دامن فریاد گرفت آن که آئینه ی صبح وقدح لاله شکست خاک شب در دهن سوسن آزاد گرفت آه از شوخی چشم تو که خونریز فلک دید این شیوه ی مردم کشی ویادگرفت! منم وشمع دل سوخته ، یارب مددی ! که دگرباره شب آشفته شدوبادگرفت شعرم ازناله ی عشاق غم انگیزتراست داد ازآن زخمه که دیگر ره بیداد...
-
سایه ((درکوچه سارشب)
1393/04/17 09:26
دراین سرای بی کسی ،کسی به درنمیزند به دشت پرملال ما،پرنده پر نمی زند یکی زشب گرفتگان ،چراغ بر نمی کند کسی به کوچه سارشب،درسحر نمی زند نشسته ام درانتظار این غبار بی سوار دریغ کز شبی چنین ،سپیده سرنمی زند گذرگهی است پرستم که اندراوبه غیرغم یکی صلای آشنا ، به رهگذر نمی زند دل خراب من دگر ، خراب تر نمی شود که خنجر غمت...
-
بی تاب دیدار
1393/04/15 05:18
امشب انگار بی تاب دیدارتو باشم دل ازغم شده لبریزو بیمارتو باشم گاهی زمن دلخورشده،گاهی هم ازخود دل شاد ازینست که غمخوار تو باشم نازم به جزایت ای گلروی گل اندام خواهی خلاصم؟ گوگرفتار تو باشم سالها گذشت ومن مانده درین حسرت که روزی دلقک شیرین کارتو باشم ترفندها زدم تا خالی کنم دل زغیر دل گشت تهی ،تافقط نگهدارتوباشم...
-
سایه ( بهارسوگوار )
1393/04/14 08:54
نه لب گشایدم ازگل، نه دل کشد به نبید چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید! نشان داغ دل ماست لاله ای که شکفت به سوگواری زلف تو این بنفشه دمید بیا که خاک رهت لاله زار خواهد شد زبس که خون دل ازچشم انتظارچکید به یاد زلف نگونسار شاهدان چمن ببین درآئینه ی جویبار گریه ی بید به دور ماکه همه خون دل به ساغرهاست زچشم ساقی غمگین که...
-
دخترک من
1393/04/13 20:19
آه دخترک زیبای من شایدچندماه دیگر یا سال دیگر اصلافردای دیگرشاید چون،راه رفتنت چون حرف زدنت چون مدرسه رفتنت این بارمیرسدازراه ،عاشق شدنت اینکه دوست بداری کسی را یاکسی دوست بدارد تورا دخترک اکنون رنگ پریده ام سرخ مشو اینک ! این روند تکاملی تست. تاکنون تورامن حصاربوده ام و باغبان نیزهم وباغبانان همیشه ناراضیند...
-
عماد خراسانی ((ورد زبان)
1393/04/11 01:59
دوستت دارم ودانم که توئی دشمن جانم ازچه بادشمن جانم شده ام دوست ندانم غمم اینست که چون ماه نوانگشت نمائی ورنه غم نیست که درعشق تورسوای جهانم دم به دم حلقه ی این دام شودتنگتر ومن دست وپائی نزنم،خودزکمندت نرهانم سر پرشورمرانه ،شبی ایدوست به دامان تا شوی فتنه ی سازدلم وسوز نهانم نکته ی عشق زمن پرس به یک بوسه که دانی پیر...
-
روزگارنو
1393/04/07 03:59
خداوندا،تویی یارو تویی تنها امیدم به هرمشکل تورا ازخود ،بسی نزدیکتر دیدم دراین قحطی زده روزگار بی قوم وبی دوست. تو خوددانی زآل خویش ، چقدرنامحرمی دیدم گفته ای که " ازهمه به ما نزدیکترتوهستی" "مخوانید جزمرا به یاری" این رانیزشنیدم پیامبرت به تاکیدفرمود: ای همکیشان من گرشب گشنه ماند همسایه ،من چون...
-
ابتذال
1393/03/27 20:07
چند روزیست که تو خسته وبیحال شدی دورت زجان انگار دچار زوال شدی من نیز گذاشتم بسان بی خیالان تا بی هیچ جبری غرق ابتذال شدی گفتمت تنها نرو بگذارهمراهت باشم ، که شاید آمد وبدحال شدی! گویی آنقدربه خودغره گشته ای که وقتی به سنگ سخت خوردی خوشحال شدی بدتر زین شیوه ات ندیدم به دنیا کسی که چنین زود اسیرمال شدی هرگزنشود...
-
پژمان بختیاری- آدم ومیمون
1393/03/26 18:16
بایکی میمون زاسراروجود داشتم گفتی که میبایدشنود دیدمش خوش درجهان بیغمی گفتم: ای سردودمان آدمی جد من هم چون تومیمون بوده است زین همایون حلقه بیرون بوده است نغمه ای نو خواندوراهی سازکرد تا ره آدم شدن را باز کرد تو دراین موئین قباچون مانده ای؟ ای پسرعم ازچه میمون مانده ای؟ راه مردم گیروخوی مردمی! آدمی شو ای نیای آدمی!...
-
اندرفضایل موبایل
1393/03/25 02:57
چقدراززمانی، که دربود زمانی! بباید زل زنیم، به جاییکه دانی! که آیارسیده، پیامی ز ایکس(x) یاگرفته تماس ، توشایدندانی! اپلی های تازه،گوشی قراضه فضای دوگیگی، یک جای پنهانی! تماسهای صوتی، یاپاسخ نداده ایمیل رسیده، این شد زندگانی! زدست پیامک، کجاقایم شدن! خدا، حق مارا زکی میستانی؟ مگربرسرما، کم ریخته مشکل کزین باغ هردم بری...
-
شهریار-ازتوبگذشتم....
1393/03/23 20:39
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران ماگذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی تو بمان و دگران وای به حال دگران رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند هر چه آفاق بجویند کران تا به کران میروم تا که به صاحبنظری بازرسم محرم ما نبود دیدهی کوته نظران دل چون آینهی اهل صفا میشکنند که ز خود بیخبرند این ز...
-
عراقی
1393/03/15 23:41
زدو دیده خون فشانم، زغمت شب جدایی چه کنم که هست اینها، گل باغ آشنایی همه شب نهاده ام سر، چوسگان برآستانت که رقیب، درنیایدبه بهانه ی گدایی مژه هاوچشم یارم به نظرچنان نماید که میان سنبلستان، چردآهوی ختایی درگلستان چشمم، زچه روهمیشه بازاست؟ به امیدآنکه شاید، توبه چشم من درآیی سربرگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن که شنیده...
-
وداع
1393/03/02 06:50
آیدآن روزی که خاک ازخاک من برسرکنی ترک من وقت وداع بادیدگان ترکنی یک نگاه خیره خاکم را، پس آنگه پشت سر تاکه مرگم رابرای خویشتن باورکنی نیستم تا بنگرم درکوچه های بیکسی زنده رویای مراباچهره ی مادرکنی! زارچون ابربهاران برزمین باریده ام گل نبودم که مرا بی اعتبارپرپرکنی دوست دارم در شب خاموش سرد برکه ای رازچشمان مراباچشم...
-
صفحه-3 ( جمله وپاراگراف اندیشمندان )
1393/03/01 16:04
*جنید : -جنیدبامریدان ازمیدان بغدادمیگذشت ،سارق مشهوری که کوهستان های حومه شهر را در زیرشمشیرخویش گرفته بود، برسرداربالابرده بودند، عبرت خلق را، جنیدپیش آمدوبرپای اوبوسه زد! مریدان خروش کردند، گفت :برپای آن مردبایدبوسه دادکه درراه خویش تابدین جا بالا آمده است! *دکترشریعتی: رقت بارترین منظره ای که مرگ رانیزمیگریاند،...
-
رازمبهم
1393/03/01 00:33
کجایی؟ ای رازمبهم روزگارانم ؟ که بی تو ،چه زمستانی شده بهارانم ! اگرنبودخاطره ی آن روزبارانی چگونه سرکنم؟ این روزهای بی بارانم؟ گفته ای که چون میگذرد، روزگارمن؟ من که خود شمع بالین شب زنده دارانم آه،دلم لبریز ابروهوای طوفانیست خوشا مجالی دهد، دیده ی اشکبارانم رفتی سوی کدام دخمه ی تاریک دگر؟ که گذاشتی من وشبهای بی...
-
صفحه-2 ( جمله وپاراگراف اندیشمندان )
1393/02/27 16:30
* عین القضات همدانی : میگویندچون درپایان دوازدهمین سال بعثت، مانی، ارژنگ رابه پایان برد وبه خداداد، خدادرآن نگریست وسه شب وسه روزازآن چشم برنداشت وچون به فصل"اشک و درد وانتظار"رسید، ناگهان سربرداشت، نفسی راکه ازآغازخلقت درسینه نگه داشته بود بر کشید ودرحالیکه اشک شوق درچشمش حلقه می بست گفت : "شمعی پنهان...
-
بهارنونوار
1393/02/27 07:28
به دشت سینه ام گویی، بهاری نونوارآمد به لطف چشم مخمورت، دوباره بوی یارآمد سمندسرکش عشقم، بسان موج دریایی تطاول زدبه ساحلها، چومست وبی مهارآمد ازآن روزی که دلدارم، به عشوه کردخریدارم زهرسو فتنه وآفت ،چوسیل نابکارآمد بگوای رهزن ایمان، به من ازجعدگیسویت که دلبسته ی آن زنجیر، وه که باافتخارآمد ندانستی که بعد تو، میان این...
-
کاظم بهمنی
1393/02/27 03:06
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند معنی کور شدن را گره ها می فهمند سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین قصه ی تلخ مرا سرسره ها می فهمند یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند آنچه از رفتنت آمد به سرم تا فردا مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند. نفهمید کسی منزلت شمس مرا قرن ها بعد در آن کنگره...
-
صفحه -1 ( سخن وپاراگراف اندیشمندان )
1393/02/25 02:11
* پیامبر ( ص ) : آخرمایخرج عن قلوب الصدیقین حب الجاه آخرین چیزی که ازقلب راستان بیرون میرود، جاه طلبی است. * برتراند راسل : ریشه ی همه ی غرایز آدمی خودخواهی است. * سقراط : من فلسفه را ازآسمان به زمین فرود آوردم * ارسطو : ایرانی باهوش وبافرهنگ است امادربرابر بیگانه نرم است وزورپذیر. * شاندل : فلسفه ومذهب اگردرزیریک سقف...
-
باغ معصیت
1393/02/24 08:08
-
آرزوی دیدار
1393/02/24 03:59
-
محسن بیگی
1393/02/19 17:21
تاریخ اینجاست از پشت این کوه ها آمده ام تا تو مرا پشت کوهی صدا بزنی!آمده بودم تا جهانی را تغییر دهم اما نگذاشتی! من راز طبیعت را در دل و جانم داشتم اما تو چشم و گوشت را بر هرچه که هست بستی! بر قاف عشق این قله ی نه چندان بلند اما استوار، چه روزها را که به شب رسانیدم و چه شب ها که با یادش، و به امید شروع پروازی تا اوج...