جسارتم رابه صداقتم ببخشید.
من جسارتم راهیچگاه، صرف،"هیاهوبرای هیچ"، نخواهم کرد!
پوچی، اندیشه های خالی!
خالی، گلدان های ترک!
ترک، دل های شیشه!
تورم، کینه های تحقیر!
تحقیر، قلبهای عقده!
عقده ی،خالیان اندیشه!
*******
آه،بیگمان افراشتیم، چتری سیاه
چونان چون بلندیلدایی بی پگاه
تارکش اما، شمع ها سوسوزنان
شاهدانی شاید، بر اعدام ماه!
شنیدم زمانی، ز یاسی سپید!
که خواستند ازهمه گلها به تهدید!
که آری می کشیم ومی بریم سر
اگر غیرازسیاه، رنگی بسازید!
دراین کولاک، وحشت زای تزویر
برغم تیرگی ، ابهام تقدیر
گذاراز هیچ پیچ ، جاده ی عشق
محال است ، بی مجال عقل وتدبیر
*جسارت ،اماعمل کردن محض است، بی هیچ شرطی ،به
آنچکه یقین وباورش کرده ایم! مگرنه؟
میروم تاگم شوم ازچشم تو . میروم تاکش نیابدخشم تو
میروم تاخویش را پیدا کنم گرشودترک سرسودا کنم
میروم تادفع صد بلا کنم با دلی خون شکوه ازدنیاکنم
زانکه درسنت این عالم پیر باچه جرمی میشوندچندی اسیر؟
شایداینکه سالهادرپیش هم غرق دنیامیشویم زیاد وکم
بی غم وبی دردوبی هیچ آرزو زندگیمان میوه ای بیرنگ وبو
یا که بیخبر زحال دگران نه غم نان داشته ایم نه دردجان
باچنین اندیشه و تفکری کی توان شد شبه انسان یاپری
حیف مانیست گردش زمانه را عین بوف ساکن شویم ویرانه را
سیب لذت راچنان گاز میزنیم که گویی طعنه به اعجازمیزنیم
میگذاشتیم باد واین خاک غریب گل میکردیم آب وآتش رافریب
من که هرگز نخواسته ام ، شانه کشم موی تورا
پس زچه روی شانه کنم ، شب تابه صبح موی تورا؟
گرتاکنون نکرده ام ، گذربه کوچه ی دلت ؟
پس زکجاگذاشته ام ، وعده بسی کوی تورا؟
دربی وفایی هاچرا ، دلدادگان ناشکیب ؟
نسبت دهند معشوق را، به طعنه ای خوی تورا
گرزخدا طلب کنم ، زیباترین صنع وجود !
به یک درنگ نشان کند، دوطاق ابروی تورا
گرکه شنید بوی تو ، نشایدکردن آرزو
گو، زکدام گل آفرید،خدای من بوی تورا؟
کاش بروی!
وبرای ما
وبازی های بی دوزوکلکمان
وقتی فضا پر واژه های آشنا،
وعشق های رنگ باخته ازشرم وحیاست
وچیزی بنام زندگی شاید !
آسمانی اما خالی ازمهتاب وستاره به یادگار بگذاری
وآنگاه بربندی روی از:
حکایت انتخاب ستاره ی بختمان
وبیخبرشی از ، ناگهان سقوط یکی ستاره ی حزین
که بود روزی، نشان ازمرگ دردآورعشقی درزمین
کاش بروی وچه خیال انگیزاگرشر:
این شب بی ستاره ، بی مهتاب
این شب سکوت، بی باورخواب
این شب زوزه ها ی ناشناخته
شب بیگانه با آوازفاخته
این شب هراس های بادلیل
درعوض کوچه های قال وقیل
این شب خالی شده از بوسه ها
رفته یقین آمده وسوسه ها
واین، شبها که چون آوار انبوه
فروغلطیده از، بلندای کوه
را ازسر ما،
آری ازسرما،کم کنید!