ایـــــن خـــــام ره نرفتــــــــه

خفتــــه خــبرندارد ســـردرکـــنارجانـان! کــه ایـن شـب درازباشــددرچــــشم پاسبانــان!

ایـــــن خـــــام ره نرفتــــــــه

خفتــــه خــبرندارد ســـردرکـــنارجانـان! کــه ایـن شـب درازباشــددرچــــشم پاسبانــان!

عماد خراسانی ((ورد زبان)

دوستت دارم ودانم که توئی دشمن جانم

ازچه بادشمن جانم شده ام دوست ندانم


غمم اینست که چون ماه نوانگشت نمائی

ورنه غم نیست که درعشق تورسوای جهانم


دم به دم حلقه ی این دام شودتنگتر ومن

دست وپائی نزنم،خودزکمندت نرهانم


سر پرشورمرانه ،شبی ایدوست به دامان

تا شوی فتنه ی سازدلم وسوز نهانم


نکته ی عشق زمن پرس به یک بوسه که دانی

پیر این دیرکهن مست کنم گرچه جوانم


سرو بودم سرزلف تو بپیچید سرم را

یاد باد آن همه آزادگی وتاب وتوانم 


آن لئیم است که چیزی دهد وبازستاند

جان اگر نیز ستانی، زتو من دل نستانم


گربینی تو هم آن چهره به روزم بنشینی

نیم شب مست چوبرتخت خیالت بنشانم


گریه ازمردم هشیارخلائق نپسندند

شده ام مست تا که قطره اشکی بفشانم


ترسم آخر براغیار برم نام عزیزت

چه کنم بی تو چه سازم؟شده ای وردزبانم


روزگارنو

خداوندا،تویی یارو تویی تنها امیدم 

به هرمشکل تورا ازخود ،بسی نزدیکتر دیدم


دراین قحطی زده روزگار بی قوم وبی دوست.

تو خوددانی زآل خویش ، چقدرنامحرمی دیدم


گفته ای که " ازهمه به ما نزدیکترتوهستی"

"مخوانید جزمرا به یاری" این رانیزشنیدم


پیامبرت به تاکیدفرمود: ای همکیشان من

گرشب گشنه ماند همسایه ،من چون توان خوابیدم!؟ 


کنون ماراچه شده ؟ که بی خبر ازحال هم

فقط به خودپرداختی ،فقط به خویش رسیدم


توانگروفقیر رانیست هیچ وجه اشتراکی

که من فقیربه شبی،ره صدساله جهیدم


نه دستی به یاری کشیدم برسر یتیمی 

نه وقفی به فقیر، که گوشه ی عزلت گزیدم


چنان سرگرم به اعمال بیهوده گشته ایم که

عده ای راباورافزوده ، لیک بنده  رمیدم


هراس انگیز است این شیوه ی زندگی که ماراست 

ازینرومرا نیست دمی که به خود نلرزیدم


به هم که رسیدیم همه تعریف است وتمجید

زهم گسستیم تونیشخند زدی من لب گزیدم


به وقت خوشی همه فرزندان یک پدریم

همینکه تورامشکل آید، منم که نشنیدم


ریا وتزویر شده خصلت فراگیر ما

که برای نیل به قدرت اینست تنها امیدم


وقت نبودنت چنان داستان میسرایندکه

گویی دریغا زخوبی هیچ نشانی ندیدم 


به دل خلق خدا مانده بسی حسرتهاچون 

صداقت که ندیدی یا صراحت که نشنیدم


آخر زچه گویم و ازچه یادآرم ای دوستان

که مرا نیست یارای گفتن ازآنچکه دیدم


نترسم  از نشان دادن سرچشمه ی این سیل

که مردم همه دانند حتی آنک من نفهمیدم 


زمانی رابه خاطرآرم، که چه ارزشی داشت

آبروی انسان ،که کنون به هیچ توان خریدم


چیست حکایت خدارا؟ که با همه کوشش 

نه به آمال خویش نائل، نه به شما رسیدم


خدایا نیست همدلی که باوی درددل گویم

که زترس خیانت دوست ، تنها آرمیدم


به خیال خام، خالی کردن ، دل آراد

زهزاردرد است که این غزل گفته ونالیدم



اندرفضایل موبایل

چقدراززمانی، که دربود زمانی! 

بباید زل زنیم، به جاییکه دانی! 


که آیارسیده، پیامی ز ایکس(x)

یاگرفته تماس ، توشایدندانی!


اپلی های تازه،گوشی قراضه

فضای دوگیگی، یک جای پنهانی!


تماسهای صوتی، یاپاسخ نداده

ایمیل رسیده، این شد زندگانی!


زدست پیامک، کجاقایم شدن!

خدا، حق مارا زکی میستانی؟


مگربرسرما، کم ریخته مشکل

کزین باغ هردم بری میرسانی!

   

نمیدانم ایا می توان شد خلاص؟

گرکه داده های نوین رانخوانی!؟


اگرغافل شوی'تواین داده هارا

بس است تاکه ناگه ،هر از بر ندانی!


اگرخواهی یک، راه چاره  بیابی

به روز باش جانا ، ورنه، عقب میمانی


گذشت آن زمانی، که چندین ماه وسال

نه پیامی ازیار، نه هیچ امتحانی ! 



عراقی

زدو دیده خون فشانم، زغمت شب جدایی 

چه کنم که هست اینها، گل باغ آشنایی


همه شب نهاده ام سر، چوسگان برآستانت

که رقیب، درنیایدبه بهانه ی گدایی


مژه هاوچشم یارم به نظرچنان نماید

که میان سنبلستان، چردآهوی ختایی


درگلستان چشمم، زچه روهمیشه بازاست؟

به امیدآنکه شاید، توبه چشم من درآیی


سربرگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن

که شنیده ام زگلها، همه بوی بیوفایی


به کدام مذهب است این؟ به کدام ملت است این؟

که کشندعاشقی را، که تو عاشقش چرایی؟


به طواف کعبه رفتم، به حرم رهم ندادند

که برون در چه کردی، که درون خانه آیی؟


به قمارخانه رفتم، همه پاکباز دیدم 

چوبه صومعه رسیدم همه زاهد ریایی


دردیرمیزدم من، که یکی زدر درآمد

که: درآ، درآ عراقی، که توخودازآن مایی