اندیشیدن در سکوت.
آن که میاندیشد
بهناچار دَم فرو میبندد
اما آنگاه که زمانه
زخمخورده و معصوم
به شهادتش طلبد
به هزار زبان
سخن خواهد گفت.
************
نمیخواستم...
نمیخواستم نامِ چنگیز را بدانم
نمیخواستم نامِ نادر را بدانم
نامِ شاهان رامحمدِ خواجه و تیمورِ لنگ،
نامِ خِفَتدهندگان را نمیخواستم
وخِفَتچشندگان را.
میخواستم نامِ تو را بدانم.
و تنها نامی را که میخواستم
ندانستم.
************
بُهتان مگوی
بُهتان مگوی
که آفتاب را با ظلمت نبردی در میان است.
آفتاب از حضورِ ظلمت دلتنگ نیست
با ظلمت در جنگ نیست.
ظلمت را به نبرد آهنگ نیست،
چندان که آفتاب تیغ برکشداو را مجالِ درنگ نیست.
همین بس که یاریاش مدهی
سواریاش مدهی.
************
آیدآن روزی که خاک ازخاک من برسرکنی
ترک من وقت وداع بادیدگان ترکنی
یک نگاه خیره خاکم را، پس آنگه پشت سر
تاکه مرگم رابرای خویشتن باورکنی
نیستم تا بنگرم درکوچه های بیکسی
زنده رویای مراباچهره ی مادرکنی!
زارچون ابربهاران برزمین باریده ام
گل نبودم که مرا بی اعتبارپرپرکنی
دوست دارم در شب خاموش سرد برکه ای
رازچشمان مراباچشم نیلوفرکنی
آه، دستان مرابیرون کن ازداغ وفا
تابه دفنی مهربان همتای یکدیگرکنی