ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
ســـکوت، ســکوت، ســکـوت!
ازبـس سـکوت ! زیادبــرده ام گویی که میتـوان
بسیاربلنــدوبافـــریادتفــکرواندیــشه کرد!
- هیــس!چـه میخواهــی بگوئــی؟
چـه میخـــواهی بیندیشــی؟ حـواست کجاست؟
جــوانب ، اطــراف، همســایه، صنــدلی کناری، پسـرعمو،
دخــتردائی، ایــن برادر، آن خواهــر!گــوش چپ من ، چشــم راست تو!
پس هرکس که می شنودوهرکس که می بیند!
تــوبگو،بااین بگیروبکش ، میتــوان اندیشــید؟ میتــوان باخــود حرف زد؟
- معــــلوم است که خیــر، مــگر دیوانــه ای!؟ آمدوفردا روزی زبانت
ازسرعداوت ویابرای پیشرفت خویش هرچه را گفتی ، بی کم وکاست
وحتی افزون برآنچه اصلانمیدانی ، گفت ، کافیست قولی گرفته باشد!
میپذیرم ، چه توانم بدوگفت ؟ خواهدم گفت به خاطرخودکه بسیاردوست
میدارمت چیزی ازسرمصلحت گفتم ، طلبکاریش بماند!
اما بااین اوضاع بازمن میتوانم، چون چندصباحی است ، یافته ام چاره ی
این کاربس خطرنــاک را
شرمسارم اما ، ازگفـــتن به شمـا!میــدانی که باجانــم نتوانـم بازی کرد
ولـی همینـــکه خبردادم کــه راهــی هست خود شهامــتی میطلــبید
که شاید صـرفأازچــومنی برآیــد!
- آری آری،حق باشماست! که گر به جای تو بودم شاید همین اندازه
نیزخطرنمیکردم، تو همیشه بی محابا زیستی! خوب میدانم !
آری اینچنین شد که بنده ی خدا رفت تا بلکه باتلاش فراوان
وتقــلا ی وافر ، شاید بیابد راهـــی را که من روزی یافتــم،
اما طفلـــکی نمیدانـست کــه من اساسأ فـــکروانـدیشــه را مدتهاست
به صنــــدوق زبالـه انداختـــه ام
وکسی نمیـــداند ، ازکجابداند!
چه اندازه راحت وبی دردســر شده ام !
وچــه آسان آرامـــش واقعی رایافتـه ام!
حیف که شهامت اعــلام آن را هنـوز پیدا نکرده ام !
تا مردم عاقل وزیرک نیز ازآن بهــره ای بگـــیرند !
مگر توفیرمیکند آزادی چگونه باشد؟
چه آزادی اندیشه وچه آزاد ازاندیشه !!
آزادی ، آزادی است!!