ایـــــن خـــــام ره نرفتــــــــه

ایـــــن خـــــام ره نرفتــــــــه

خفتــــه خــبرندارد ســـردرکـــنارجانـان! کــه ایـن شـب درازباشــددرچــــشم پاسبانــان!
ایـــــن خـــــام ره نرفتــــــــه

ایـــــن خـــــام ره نرفتــــــــه

خفتــــه خــبرندارد ســـردرکـــنارجانـان! کــه ایـن شـب درازباشــددرچــــشم پاسبانــان!

سایه (بیداد همایون)

فتنه ی چشم تو چندان پی بیدادگرفت

که شکیب دل من،دامن فریاد گرفت


آن که آئینه ی صبح وقدح لاله شکست

خاک شب در دهن سوسن آزاد گرفت


آه از شوخی چشم تو که خونریز فلک

دید این شیوه ی مردم کشی ویادگرفت!


منم وشمع دل سوخته ، یارب مددی !

که دگرباره شب آشفته شدوبادگرفت


شعرم ازناله ی عشاق غم انگیزتراست

داد ازآن زخمه که دیگر ره بیداد گرفت


سایه ! ماکشته ی عشقیم که این شیرین کار

مصلحت را ، مدد ازتیشه ی فرهاد گرفت





سایه ((درکوچه سارشب)

دراین سرای بی کسی ،کسی به درنمیزند

به دشت پرملال ما،پرنده پر نمی زند


یکی زشب گرفتگان ،چراغ بر نمی کند

کسی به کوچه سارشب،درسحر نمی زند


نشسته ام درانتظار این غبار بی سوار

دریغ کز شبی چنین ،سپیده سرنمی زند


گذرگهی است پرستم که اندراوبه غیرغم

یکی صلای آشنا ، به رهگذر نمی زند


دل خراب من دگر ، خراب تر نمی شود

که خنجر غمت ازین ، خراب تر نمی زند!


چه چشم پاسخ است ازین،دریچه های بسته ات؟

برو که هیچکس ندا ، به گوش کر نمی زند!


نه سایه دارم ونه بر، بیفکنندم وسزاست

اگر نه بر درخت تر ، کسی تبرنمی زند



آرزوی دیدار

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

به بهانه ی آمدن بها ر

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.