امشب انگار بی تاب دیدارتو باشم
دل ازغم شده لبریزو بیمارتو باشم
گاهی زمن دلخورشده،گاهی هم ازخود
دل شاد ازینست که غمخوار تو باشم
نازم به جزایت ای گلروی گل اندام
خواهی خلاصم؟ گوگرفتار تو باشم
سالها گذشت ومن مانده درین حسرت
که روزی دلقک شیرین کارتو باشم
ترفندها زدم تا خالی کنم دل زغیر
دل گشت تهی ،تافقط نگهدارتوباشم
بسیاربرده رنج ونگشتم دمی ساکن
که گر نه درکنار ، درمدارتو باشم
روز رستاخیز کس به یاد کس دگر نیست
تنها منم که چشم انتظار تو باشم
گفتی این عاشق مفلس ازکجا آمد
شکر خدایرا که در روزگار توباشم
صبروقرارم ز دوریت به آخر رسید
ای قراردل ،باش تا بیقرار تو باشم
ازتو خواهم تا بگوئی ،بی پرده وراست
چه کنم اینک تا سزاوار تو باشم
جان دادن وبی نشان مردن بهائی نیست
چون طلب کرده تاجان نثار تو باشم
باری اگر نه توراست التفاتی امروز
خواهد آمد آن روز،که شرمسارتوباشم
نه لب گشایدم ازگل، نه دل کشد به نبید
چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید!
نشان داغ دل ماست لاله ای که شکفت
به سوگواری زلف تو این بنفشه دمید
بیا که خاک رهت لاله زار خواهد شد
زبس که خون دل ازچشم انتظارچکید
به یاد زلف نگونسار شاهدان چمن
ببین درآئینه ی جویبار گریه ی بید
به دور ماکه همه خون دل به ساغرهاست
زچشم ساقی غمگین که بوسه خواهدچید؟
چه جای من؟ که در این روزگاربی فریاد
زدست جور تو ناهید برفلک نالید
ازین چراغ توام چشم روشنائی نیست
که کس زآتش بیداد غیر دود ندید
گذشت عمروبه دل عشوه می خریم هنوز
که هست درپی شام سیاه صبح سپید
کراست سایه دراین فتنه ها امیدامان ؟
شد آن زمان که دلی بود درامان امید
صفای آینه ی خواجه بین کزین دم سرد
نشد مکدرو بر آه عاشقان بخشید
آه دخترک زیبای من
شایدچندماه دیگر
یا سال دیگر
اصلافردای دیگرشاید
چون،راه رفتنت
چون حرف زدنت
چون مدرسه رفتنت
این بارمیرسدازراه ،عاشق شدنت
اینکه دوست بداری کسی را
یاکسیدوست بدارد تورا
دخترک اکنون رنگ پریده ام
سرخ مشو اینک !
این روند تکاملی تست.
تاکنون تورامن حصاربوده ام و
باغبان نیزهم
وباغبانان همیشه ناراضیند
ازکارخود،چه باچرتی که رفع خستگی کند
یاپرتی که برد حواسش را دمی
تعرض صورت میگیرد، آنک!
متعرضین ،لابدمترصد همین دمند
آه،دخترک بی آلایش من
تو اکنون ازحصارمن بالازده ای
شاخه هایت حالیا،دردسترس کوچه
واگربخواهی کمی بعد،دردسترس همسایه
من مانع نخواهم شد
من شاخه های کوچه ات نیزنخواهم چید
حتی اگردردسترس هرناشناسی باشد
که توخود خواسته ای ومراچه حقی است
محدودکردن توکه خدایت آزادآفریده
وتواین رااززبان چومنی شنیده ای ، شاید به کرات
انتخاب ,وجه انسانی آدمهاست
و ، وجه تمایزانسان وحیوان نیزهم
دخترک نازمن ، توخواهی گفت :"من ریشه هایم پیش شماست،
وبسیاری ازشاخه هایم
وگذاشته ام بیشتروجودم را
درحیاط ذهن وقلب شما
دیگرازمن خدارا، چه انتظاری میتوانید داشت؟"
ومن وما چه میتوانیم خواست دخترزیباکردارم؟
جزتوصیه ای ونه نصیحتی که میدانم بیزاری و
برای من نیز نفرت انگیز
آری دخترکم فردا یا پس فردا، نه ، روزی چنین
تومیروی ، باید بروی ، اما بعدازعاشق شدنت
که بتوانید تاب آورید، جدایی از ریشه ات را
چه عشق است که صبوری آرد وتورااستوارسازد
برو، برو، نور دو دیده ام
که این نیز درراستای تکامل توست
اما ، یادت باشد ، میوه ی نارسی که شاید خدای ناکرده به خانه ی خالی دوست
هدیه خواهی برد ، چندروزی بعد ، بوی گندش میآزارد مشام
اهالی خانه را ویقین که حتی درذهن دوست نیزنمیگذاردخاطره ای
خوش را ، ببخشایید مرا توصیه مادربود وگرنه ...،چه میگویم؟!
هان ای نفس زندگیم، بگذارراست وبی حاشیه هرچه خواهی بالا روی،
درامتداد ریشه هاوساقه ات نه درعرض، که
به خود یابه خدایت برسی، باقی همه اغیارند
همین ، وکاش بود مهربان مادرت ، تاچنین به نفس نفس نمیافتادپدرت
خدایت نگهدار
دخترم
دخترانم.
دوستت دارم ودانم که توئی دشمن جانم
ازچه بادشمن جانم شده ام دوست ندانم
غمم اینست که چون ماه نوانگشت نمائی
ورنه غم نیست که درعشق تورسوای جهانم
دم به دم حلقه ی این دام شودتنگتر ومن
دست وپائی نزنم،خودزکمندت نرهانم
سر پرشورمرانه ،شبی ایدوست به دامان
تا شوی فتنه ی سازدلم وسوز نهانم
نکته ی عشق زمن پرس به یک بوسه که دانی
پیر این دیرکهن مست کنم گرچه جوانم
سرو بودم سرزلف تو بپیچید سرم را
یاد باد آن همه آزادگی وتاب وتوانم
آن لئیم است که چیزی دهد وبازستاند
جان اگر نیز ستانی، زتو من دل نستانم
گربینی تو هم آن چهره به روزم بنشینی
نیم شب مست چوبرتخت خیالت بنشانم
گریه ازمردم هشیارخلائق نپسندند
شده ام مست تا که قطره اشکی بفشانم
ترسم آخر براغیار برم نام عزیزت
چه کنم بی تو چه سازم؟شده ای وردزبانم