زدو دیده خون فشانم، زغمت شب جدایی
چه کنم که هست اینها، گل باغ آشنایی
همه شب نهاده ام سر، چوسگان برآستانت
که رقیب، درنیایدبه بهانه ی گدایی
مژه هاوچشم یارم به نظرچنان نماید
که میان سنبلستان، چردآهوی ختایی
درگلستان چشمم، زچه روهمیشه بازاست؟
به امیدآنکه شاید، توبه چشم من درآیی
سربرگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن
که شنیده ام زگلها، همه بوی بیوفایی
به کدام مذهب است این؟ به کدام ملت است این؟
که کشندعاشقی را، که تو عاشقش چرایی؟
به طواف کعبه رفتم، به حرم رهم ندادند
که برون در چه کردی، که درون خانه آیی؟
به قمارخانه رفتم، همه پاکباز دیدم
چوبه صومعه رسیدم همه زاهد ریایی
دردیرمیزدم من، که یکی زدر درآمد
که: درآ، درآ عراقی، که توخودازآن مایی
آیدآن روزی که خاک ازخاک من برسرکنی
ترک من وقت وداع بادیدگان ترکنی
یک نگاه خیره خاکم را، پس آنگه پشت سر
تاکه مرگم رابرای خویشتن باورکنی
نیستم تا بنگرم درکوچه های بیکسی
زنده رویای مراباچهره ی مادرکنی!
زارچون ابربهاران برزمین باریده ام
گل نبودم که مرا بی اعتبارپرپرکنی
دوست دارم در شب خاموش سرد برکه ای
رازچشمان مراباچشم نیلوفرکنی
آه، دستان مرابیرون کن ازداغ وفا
تابه دفنی مهربان همتای یکدیگرکنی
*جنید : -جنیدبامریدان ازمیدان بغدادمیگذشت ،سارق مشهوری که کوهستان های حومه شهر
را در زیرشمشیرخویش گرفته بود، برسرداربالابرده بودند، عبرت خلق را، جنیدپیش آمدوبرپای
اوبوسه زد! مریدان خروش کردند، گفت :برپای آن مردبایدبوسه دادکه درراه خویش تابدین جا
بالا آمده است!
*دکترشریعتی: رقت بارترین منظره ای که مرگ رانیزمیگریاند، التماس یک گرگ است! ناله ی
عاجزانه ی یک شیراست! نه، گریستن یک مرداست!.
=آدمی درزندگی همواره خودرامیپوشاند، همواره درزیرنقابی که به چشم دیگران زیبامیآید،
مخفی است، تنهادوجااست که هرکسی خودش است: بسترمرگ وسلول زندان.
=روح های اندک( کوچک )درادبیات وغزل وقصیده میمانند،دلهای محتاج تربزودی به عرفان
میرسند.
= تملک ویژه ی عشق های طبیعت است که اورابرای خودمیخواهد،"دوست داشتن"است که
اورابرای او میخواهد
= پدر به وظیفه عمل میکندوباعقل می اندیشد، مادربه عاطفه عمل میکند، بادل می اندیشد.
=آخرت گریزگاه کسانی است که ، یادردنیاچیزی نداشته اند ، یادنیارابه چیزی نگرفته اند.
=عمل معلول فهمیدن نیست، معلول ایمان است.بعدازعمل آنگاه بایدکوشیدتافلسفه احکام
فهمیده شود! هرمومنی بایدروزه بگیرد، نمازبخواند، نیایش کند، جهادکندو...وپس ازعمل
بیاندیشدکه چرا؟ اصل تقلیدوتعبدچنین است!!
*ناشناس : نظریاتی درخصوص فلسفه :
-گفتم این فلسفه وشعرچه باشد گفتادست وپایی شکل وآنگه نظربینایی
-حکیمان بخصوص مشاییون باعقل میاندیشند. عین القضات درموردآنها میگوید: آنهاشریعت
راعاطل مینهند و خودبه باطل میروند.
مشاء یعنی روندگان، چون این عقلیون درحال راه رفتن فکرمیکردند وبه تعلیم وتعلم مشغول
می شدند!.
-حلاج را بردارش میبردندوپرسیدند که عشق چیست؟ گفت: امروزبینی و فردابینی و پس فردا
بینی؛ آن روزش بکشتند! فردایش بسوختند! وپس فردایش خاکستربرآب دجله دادند!!!
-ممکن نیست درهردو رفتارمتناقض کسی صادق باشد.
*دکارت : من می اندیشم پس هستم
*کامو : من عصیان میکنم پس هستم *رب النوع هاو خدایان باستان : سرعت = فرفوریوس. زیبایی = ونوس
عظمت = زیوس عشق = بیاتریس
*دکترشریعتی: چقدراین جنس لطیف ازخشونت وسختی خوشش میآید! وقتی طرف رارام میبیند،
عصیان میکند، اماوقتی عاصی میبیند، رام میشود! درست به همین دلیل است که غالب مردان
متفکرودانشمندوفهمیده ازاین بابت گرفتارند!!
*مولانا : گفت پیغمبرکه زن برعاقلان چیره آید، نیزبرصاحبدلان!، لیک بر زن ابلهان چیره شوند!!!
" جز درحال عبور، فرصتی برای دیدارنیست"
***********