ایـــــن خـــــام ره نرفتــــــــه

ایـــــن خـــــام ره نرفتــــــــه

خفتــــه خــبرندارد ســـردرکـــنارجانـان! کــه ایـن شـب درازباشــددرچــــشم پاسبانــان!
ایـــــن خـــــام ره نرفتــــــــه

ایـــــن خـــــام ره نرفتــــــــه

خفتــــه خــبرندارد ســـردرکـــنارجانـان! کــه ایـن شـب درازباشــددرچــــشم پاسبانــان!

ابتذال

 چند روزیست که تو خسته وبیحال شدی

دورت زجان انگار دچار زوال شدی

 

 من نیز گذاشتم بسان بی خیالان

  تا بی هیچ جبری غرق ابتذال شدی


گفتمت تنها نرو بگذارهمراهت

باشم ، که شاید آمد وبدحال شدی! 


گویی آنقدربه خودغره گشته ای که

وقتی به سنگ سخت خوردی خوشحال شدی‌


بدتر زین شیوه ات ندیدم به دنیا

کسی که چنین زود اسیرمال شدی‌ 


هرگزنشود فراموشم آن شبها

که در برم چون شبدربی حال شدی! 


نزدمن رنگی ندارد حنای تو

دیریست،  درپستوی ذهن من چال شدی


ازسرگرفتی دوباره نذرونیاز

توکه اخیرامعتقد به فال شدی


این خیال خام ، کجا میبرد تورا

آری داخل خیال درخیال شدی!


این ره که تو درپیش گرفته ای دانم

که بیشک گوشه نشین وملال شدی


وقت است تا دراین وادی ناامیدی

گویی برب که اسیراختلال شدی


یا که زحضرتش خواهی به عجزولابه

شاید به شرط ندامت حلال شدی! !


پژمان بختیاری- آدم ومیمون

بایکی میمون زاسراروجود

داشتم گفتی که میبایدشنود


دیدمش خوش درجهان بیغمی

گفتم:  ای سردودمان آدمی


جد من هم چون تومیمون بوده است

زین همایون حلقه بیرون بوده است


نغمه ای نو خواندوراهی سازکرد

تا ره آدم شدن را باز کرد


تو دراین موئین قباچون مانده ای؟ 

ای پسرعم ازچه میمون مانده ای؟ 


راه مردم گیروخوی مردمی! 

آدمی شو ای نیای آدمی! 


چون که میمون این حدیث ازمن شنفت

زد معلق برفراز شاخ و گفت: 


گر به زیربار محنت خم شوم 

آنقدر خرنیستم کآدم شوم!!! 



اندرفضایل موبایل

چقدراززمانی، که دربود زمانی! 

بباید زل زنیم، به جاییکه دانی! 


که آیارسیده، پیامی ز ایکس(x)

یاگرفته تماس ، توشایدندانی!


اپلی های تازه،گوشی قراضه

فضای دوگیگی، یک جای پنهانی!


تماسهای صوتی، یاپاسخ نداده

ایمیل رسیده، این شد زندگانی!


زدست پیامک، کجاقایم شدن!

خدا، حق مارا زکی میستانی؟


مگربرسرما، کم ریخته مشکل

کزین باغ هردم بری میرسانی!

   

نمیدانم ایا می توان شد خلاص؟

گرکه داده های نوین رانخوانی!؟


اگرغافل شوی'تواین داده هارا

بس است تاکه ناگه ،هر از بر ندانی!


اگرخواهی یک، راه چاره  بیابی

به روز باش جانا ، ورنه، عقب میمانی


گذشت آن زمانی، که چندین ماه وسال

نه پیامی ازیار، نه هیچ امتحانی ! 



شهریار-ازتوبگذشتم....


از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران 
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران 
ماگذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی 
تو بمان و دگران وای به حال دگران 
رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند 
هر چه آفاق بجویند کران تا به کران 
میروم تا که به صاحبنظری بازرسم 
محرم ما نبود دیده‌ی کوته نظران   
دل چون آینه‌ی اهل صفا می‌شکنند 
که ز خود بی‌خبرند این ز خدا بیخبران 
دل من دار که در زلف شکن در شکنت 
یادگاریست ز سر حلقه‌ی شوریده سران 
گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود
لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران 
ره بیداد گران بخت من آموخت ترا
ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران 
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن 
کاین بود عاقبت کار جهان گذران 
شهریارا غم آوارگی و دربدری 
شورها در دلم انگیخته چون نوسفران