ایـــــن خـــــام ره نرفتــــــــه

ایـــــن خـــــام ره نرفتــــــــه

خفتــــه خــبرندارد ســـردرکـــنارجانـان! کــه ایـن شـب درازباشــددرچــــشم پاسبانــان!
ایـــــن خـــــام ره نرفتــــــــه

ایـــــن خـــــام ره نرفتــــــــه

خفتــــه خــبرندارد ســـردرکـــنارجانـان! کــه ایـن شـب درازباشــددرچــــشم پاسبانــان!

بغض هزاره ی غفلت

ای در گلوی قبیله ی غافل مانده
بغض هزاره ی غفلت!
نای برآمدنت اگر نیست
نوای فرو رفتنت که هست؟
رها کن! رها کن! 
حلقوم این قوم عقوبت شده ی حقارت کشیده را

ما ساکنان کویر فریاد 
ما از تبار سکوت و فاصله 
ما خارقان عادت عشق و جنونیم!
آنان که خون عشق را چون انار ترک خورده
قطره قطره از میان پنجه های خویش
بر زمین نابارور ریختند
تا بجای خوشه های زرین گندم، حالیا
پنت هاوسهای بیست و سی درو کنند!

و اکنون از بس مانده ایم
میان هنوزی که سر آمدنش نیست
و حسرتی که مدام میرود هنوز
دیگر چه امیدی به گاه قاه قاهی
که بیرون توان کرد، هرازگاهی
غم بیشمار روزان رفته را
میان جمع یارانی همه مغموم!

من اما، گاه از بشر بودن خویش
چون لاکپشت از آهستگی بی پایان
و پروانه از گذشته ی نکبت بار
یا کرم خاکی از یک عمر خاک بر سری مداوم
سخت بیزارم و پشیمان !
گویی راه دراز و دوریست 
از اینجا که منم 
ت
ا
آدم شدن !

بهشت نان و باور

شاید این حس غریب و حال کرخ
به تردیدم افکنده باشد که چرا
دراین قبرستان شرقی شلوغ 
هیچ صورت آشنایی نیست؟
و ازاین همه کالبد آرمیده بر تختهای تسلیم 
یکی را یارای شنیدن سکوت!؟
گوئی در معبر گردباد نسیان نهاده ایم 
برنتافتن محدودیت خدا را 
و پشت پا زدن بر آن لذتهای اغواگر 
شاید چون هنوز رنج و اندوه را نمیدانستیم! 
و تقسیم نور و نان را ! 

خدا را، ای مهرآفرینم!
اگر روز ازل در دوزخم انداخته بودی!
یقین من سر به عصیانم نمی برد!
که عجبا! من تخطّی به گاه تنعٓم میکنم!

خدایا ! ای عشق آفرینم!
در این فضای مه آلود و وهم انگیز
که همه ی آبها آلوده شده اند
من پرومته ی دیگری را میجویم
تا روشنی را از آسمان به زمین آورد
که ما را گویی، پاکی و نور و تلنگر میکند 
عاقبت بیدار!

خدایا ! ای شور آفرینم!
من بوی تو را چون بوی نان به گاه گرسنگی
و بوی خاک باران خورده 
در آخر تابستان یک روستا، میشناسم 
و چون شبنم که برای رهایی و اثبات خویش  
تمام شب را به انتظار بوسه ی آفتاب 
صبوری میکشد، میدانم که ما سرانجام
از صحرای صریح تردیدها
و کویر کبرای تصمیم ها، گذرخواهیم کرد
و قطعه ای از زمین را به سان تصویری 
که از روز ازل با خویش آورده ایم 
«همان که هست تا اینهمه رنج را 
بی محابا به جان بخریم»
خواهیم آراست!
نامش: بهشت نان و باور!
همه اگر، تو با غمزه ی نگاهی 
خناس زمین و خسوف آسمان 
و ما هم خمودی و خواب را 
از جان خسته ی این سرزمین ببریم و بزداییم.

پ - ن: بی بهانه:
"خوشبخت، آدم بدبختی است که انسان بودن خویش را به دست فراموشی سپرده است 
 اما خوشبختی یعنی اینکه آدم رنج تحمل کسی را نداشته باشد!" 

روزگار عبث!

 روزان سنگین پای و شبان پای بر جای 

 و نفس هائی مانده در تنگنای! 

روزی اگر به سالی گذرد

 وصف ساده ی روزگار من و توست !

 روزگاری که نفس، آه است و آه،

فرجام نفس ! 


 هیهات! هیهات!، مرکب روزانی چنین  

از نفس افتاده، لهیده  جان و پوسیده تن   

 کجا تواند کشد، بر تکیده دوش خویش 

صلیب سیاه سرنوشت مردمانی 

که سالهاست، دوری از آفتاب 

به کنج دنج دخمه های دیجورشان 

مجبور کرده است!؟  


من امّا، داغ ننگی بر جبین از روز واقعه ! 

به هیأت سواری رم کرده 

از صدای پای خویش، میان جنگلی هزارآوا 

چنان گم گشته ام گویی، که روزی 

سرنوشتم را میان مکعب های تفرعن پیشه ! 

به عبثی تکراری جستجو میکردم! 


  و اکنون، همه روز 

به شاخه ی پیچکی می اندیشم

که از اتاق خواب من، بیرون رفته

و راهش را از فراز پرچین 

بسوی کوچه ی خیال، جستجو میکند.



آینه ها

از زمانی که من و این شهر غریب،

خالی از تو شدیم! تا همین حالا،

هفت سال آزگار است که چشم 

به روی هیچ آینه ای، باز نکرده ام!

         *************

امروز هم آینه به آینه، دنبال تو

میگشتم!، اما در دل پاک آینه ها

جزتصویر شکسته ی مرد بیچاره ای

که انگار،اندوه جهان همه چون برف 

بر سر او باریده بود،

 نشانی از تو و هیچکس ندیدم!

        ************

با اینکه توی خانه ام،چند تا آینه ی

قد و نیم قد دارم، ولی چند سالیست

 نمیتوانم خودم را ،پیدا کنم!.

          **********

آخرین باری که در آینه نگاه کردم

خودم را بجا نیاوردم!.

          **********

هنوز دلم میسوزد، برای کسی که 

در آینه دیدم! بیچاره ...

          **********

مرا با آینه هیچ قرابتی نیست! 

 حتی اگر همه ی دنیا او را صادق بدانند

آخر کدام دشمن مرا چنین نشان میدهد که او!؟ 

          **********

چه بسیار آدمها هستند

که روزی چند ساعت در آینه مینگرند

 ولی هرگز خودشان را نمیبینند!

             ************