ایـــــن خـــــام ره نرفتــــــــه

ایـــــن خـــــام ره نرفتــــــــه

خفتــــه خــبرندارد ســـردرکـــنارجانـان! کــه ایـن شـب درازباشــددرچــــشم پاسبانــان!
ایـــــن خـــــام ره نرفتــــــــه

ایـــــن خـــــام ره نرفتــــــــه

خفتــــه خــبرندارد ســـردرکـــنارجانـان! کــه ایـن شـب درازباشــددرچــــشم پاسبانــان!

ساسان مظهری ( یادش بخیر )

یادش بخیر آن روز ، روزی که با تو بودم 
روزی که غـصه ها را از روی دل زدودم 

یادش بخیر وقتی دستت به دست من بود 
وقتی که پیش رویت از عشق تو سرودم 

یادت میاید آن روز ، روزی که قول دادی 
باشی همیشه عشق و امیـ ـدِ بر وجودم  

 گفتم برای عشقت خوانــــم نماز حاجت 
بر عهد خود نمانــدی من باز در سجودم 

هرروز می نوشتــم میمــیرم ار نباشی 
رفتی و زنده هستم،ای کاش مرده بودم 

گـــفتی به عشق پاکم لایق نبوده ای تو
 امّا گـــمانم این است من لایقــت نبودم

 هرچــندکه با جفایت شکسته ای دلــم را 
عـشق تو لانه کرده در قلب و تار و پودم  

نقص کلام وحرفم برمن ببخش توای عشق 
در حال بغض و گریه من شعرم را سرودم

ساسان مظهری ( طعنه ... )

طعنه زند همی به شب، رنگ سیاه موی تو 
غین غزل بریده ام ، زل زده ام به روی تو 
شانه نشد خم از غم و غصه و درد بیشمار 
شانه چنان شکسته ام در خم و پیچ موی تو 
رسم طواف اگر بود، دور حریم کعبه ات 
دور هزار می زنم ،من به سرا و کوی تو  
گر بکند زنده زمین ،عطر و هوای نو بهار 
مرده بسی زنده کند ،معجزه های بوی تو  
نام تو قطره بشنود، رخنه کند به سنگها 
چشمه خروش می کند، در پی و جستجوی تو 
ای که طلوع زندگی ،بی تو غروب می شود 
قبله تویی رخ بنما ، سجده کنم به سوی تو 
میگذری اگر شبی، به کوی ما سری بزن 
سر زده ام چو پیش تر،من به سرا و کوی تو 

احمد شاملو (همان...)


همیشه همان...اندوه همان:تیری به جگر درنشسته تا سوفار.
تسلای خاطرهمان:مرثیه‌یی ساز کردن 
غم همان و غم‌واژه همان ، نامِ صاحب‌ْمرثیه دیگر
همیشه همان شگردهمان...شب همان و ظلمت همان 
تا «چراغ»همچنان نمادِ امید بماند.
راه همان واز راه ماندن همان،
تا چون به لفظِ «سوار» رسی مخاطب پندارد نجات‌دهنده‌یی در راه است.
و چنین است و بودکه کتابِ لغت نیزبه بازجویان سپرده شد 
تا هر واژه را که معنایی داشت به بند کشندو واژگانِ بی‌آرِش رابه شاعران بگذارند
و واژه‌هابه گنهکار و بی‌گناه تقسیم شد،به آزاده و بی‌معنی ،سیاسی و بی‌معنی ،
نمادین و بی‌معنی ، ناروا و بی‌معنی. 
و شاعران از بی‌آرِش‌ترینِ الفاظ چندان گناه‌واژه تراشیدندکه بازجویانِ به‌تنگ‌آمده 
شیوه دیگر کردند،و از آن پس،سخن‌گفتن نفسِ جنایت شد.

کوبانی درخاک وخون

نام. زیبایت راهـــرگزنشنیـده بودم!

نامت را می پنـدارم، ، این جهــان حق ناشنو ، هیچـــگاه نشنیده بود!

مردمان این پهـــناوردنیای وحشی، اما اکنــون به نامت افتخارمیکنند

ودربرابرعظـــمت واستواری فرزندانت، سرشرم وخجلت ازخویش

 فرودمیآورند،گیرم روزهائی که میآیند،وبه کندی سرسختانه هم میآیند،

ویاشاید مه آلودوسیه فام ،همچون شب عاشورا ـ امابی فرصت رازونیازی،

باآفریدگارخویش، هم میآیند،آنگهتوبه ظاهر،پایان یافته باشی،امابه یقین وبه 

گواه تاریخ،نام تو برآستانه ی بلندآزادگی وانسانیت تاابدوتاهنگامیکهانسانی 

مانده باشدکه بخواهدبه آزادی نفس بکشد،حک خواهدشد،

ونیزنمادی ونشانه ای برای آنانکه جان شیرین به حریت وآزادگی بخشند،

بی هیچ اما واگری و با انتخاب آگاهانه ی مرگ محتوم خویش .


آری ،توبزررگی،توسترگی،توشگرفی،

تواینک برسرهرقله ی کوهت،نام دختری است وبرسرهرساختمان بلندت 

نام مردیکه زهم بازشان نشناسد کسی، زان روکه هرکدام به شمایل

 یکی اسطوره درآمده اند،که به هرزبان وهرفرهنگ، ایستادگی

 واستواریش نامندومایه ی افتخاری جاودانند.


آری تو به این تهی جهان خسته وآدمیان به بالین مسلوک خویش نشسته ،

دگرباروچه زیبا، بازایستادن وبازرفتن راشناساندی، وبه یاد آوردی که 

 زودباشد هنوز،آری زودوشایدهنوزفرصتی مانده باشد،تابرمرگ رقت بار

ارزشهای انسانی ،شیون ولابه کنیم یاناگزیرباشیم به خاکش سپاریم.

 

که توباایثارجان زنان ومردان والا تباروبلندکردارت که گوئیا،

تنها و یابهترین انتخاب خداوند،برای حفظ آنچه درازل،بردوش آفریده اش 

به امانت گذاشته بود،دراین روزگارنامردیهاونامرادیهاوچمبره ی زشتیهاو

قساوتهاوپلیدیهابرهرچه که نام ارزش ونیکوئی بتوان برآنگذاشت ، 

بوده است،باری که بردوش انسان امروزسنگینی میکردراتوچـه بااقتدار،

توانستیبردوش گرفته وبه همه ی مردمان جهان،بقبولانی که همواره 

میتوانباگذشت ومقاومت وهدیه ی جان ومال وفرزند،برآنچهشقاوت و 

قساوت ودرنده خوئی وددمنشیوپلیدیش نامند،پیروزشدوچیره گشت.


وبحق که توباشهامت وبی انتظارهیچ کمکی،استیلاوبرتریت راتنها با

توان ایمان فرزندان شایسته ات درمقابل همه ی توش وتوان شروشیطان ،

وچشمان نظاره گرعالمیان، به عالمیان نشان دادی وبرماست که نامت را 

برپرچمی که خود برافراشتی تا همیشه تا بودن بنگاریم وتکریم ورزیم.

نامت همیشه جاودان ومانا بماناد